بانوی هزار فصل

پربیننده ترین مطالب
  • ۹۴/۰۷/۲۴
    :(

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات بامزه» ثبت شده است

روز معلم بود و بعضی از بچه ها برای معلمشون کادو خریده بودند.مهدیه هم برای من یک ظرف میوه خوری هدیه گرفته بود (مهدیه مقطع پیش دبستانیه). مهدیه خوشحال و شاد می خواست به پسر خاله اش که تو اتاق پیش دبستانی دیگه بود،خبر بده که من واسه معلمم کادو گرفتم و یه جورایی پُز بده و قیافه بگیره.برای همین از من خواست که اجازه بدم که بره تو کلاس دیگه،چون با پسر خاله اش کار داره.مهدیه میره جلو کلاس دیگه و در میزنه.

مهین جون (مربی) در را باز می کند.

مهدیه: میشه یمین رو صدا بزنید.

مهین جون: چیکارش داری؟

مهدیه: کارش دارم صداش بزن.یمین بیا کارت دارم.

یمین از اتاق بیرون می آید و از مهدیه با حالتی مغرورانه می پرسد.

یمین: چیکارم داری صدام زدی.من کار داشتم.

مهدیه (با عشوه و ناز): امروز روز معلمه و من واسه خانوممون کادو یک ظرف میوه ی خوشگل خریدم.تو واسه مهین جون چی خریدی؟

یمین (با دهن کجی و شکلک بخوانید): تو دیوونه ای.مگه منم مثل تو دیوونه ام که ازین کارا بکنم!!!!!


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۹
آرامیس

منو خواهرم عاشق قرص اسمارتیز هستیم و گاهگاهی که میریم بیرون،از سوپرمارکت می خریم.هر وقت که مادری مارو در حال خوردن می بینه می پرسه این آت و آشغالا چیه که می خورین و ما میگیم اسمارتیزه،بیا یه دونه بخور خوشمزه اس.

مادری:نمیخوام؛اینا قرص فضاییه؟ 

من: نه.حداقل یه دونه بخور مزه شو ببین.

مادری: خودتون بخورین.

من: ببین اینا با اون قرصا فرق میکنه و یکی نیست.اینا مثه شکلاته و وسطش کاکائوییه و روکش رنگی داره.هیچ کاریت نمیشه یه دونه بخور.

مادری: نه نمی خورم؛خودتون بخورین بال دربیارین برین تو فضا !!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۹
آرامیس