بانوی هزار فصل

پربیننده ترین مطالب
  • ۹۴/۰۷/۲۴
    :(

۷ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

گاهی رفتارهات باعث شکسته شدن قلب یکی میشه که خیلی دوستش داری.گاهی یک نفر که خیلی دوستش داری بخاطر تو فداکاری میکنه و از خواسته اش،از عشقش،از علاقه اش میگذره.تو دوستش داری،اما نمیخوای زندگیش بخاطر تو فنا بشه.حالا اون بخاطر تو سکوت میکنه.تو می رنجی،ازش میخوای کوتاه بیاد.ازش میخوای مثل قبل شاد و خندون باشه.اما حالا اون نمیخواد و تو بیشتر میفهمی که اشتباه کردی.آیا باید بی خیال شادی خودت بشی یا اینکه اونو بی خیال بشی.اما تو اینو نمیخوای.تو نمیخوای رو خرابه های عشق دیگران خونه بسازی.تو دوست داری هم اون شاد باشه هم تو.دوست داری با هم بخندین،نه اینکه تو بخندی و ته دل اون پر غم باشه.اون عزیزترین کس توئه.دوست نداری غم و رنجششو ببینی.خدا جون کمکم کن بتونم دوباره لبخند رو به لباش برگردونم.کمکم کن بتونم دوباره شادیشو،هیجان رو به زندگیش برگردونم.خداجون دوست ندارم اینجوری بشه.دوست ندارم اوضاع اینطور پیش بره.خداجون دوست ندارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۱
آرامیس

من: بچه ها واسم دعا کنین امروز امتحان دارم.

علیرضا: چرا دعا کنیم؟

من: واسه اینکه امتحانم خوب بشه.

علیرضا: شما که همش واسه ما میگین.خودتون دعای زیاد شدن علم رو بخونین تا قبول بشین!!!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۳
آرامیس

زمان با سرعت هر چه تمام تر داره پیش میره.کلاسهای انگلیسی فشرده ام داره خیلی فشرده میشه،تا تکون میخوریم میرسیم به آخر کتاب و باید امتحان پایان ترم بدم مخصوصا این آموزشگاه که واسه کلاسهای فشرده اش  دوتا کتاب رو با هم امتحان میگیره.باز باید هفته ی دیگه دوتا کتاب رو با هم تو یک ساعت و زمان امتحان بدم.وای هیچی نخوندم.خیلی سخته،هم زمان دوتا کتاب،دوتا لیسنینگ،دوتا رایتینگ و اسپیکینگ،کلی به آدم استرس وارد میشه.خوب لعنتی ها،امتحانارو تکی تکی بگیرین که ما وقت بکنیم بخونیم که messed up نکنیم حداقل با یک روز فاصله.وای باز دارم استرسی میشم چشمم به کتابهای زبان میفته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۱۵:۰۸
آرامیس

دلت خیلی گرفته،حال خوبی نداری اما مجبوری بری کلاس زبان که عقب نیفتی.اینقدر حالت گرفته که حتی نمیتونی به شوخیهای آقای ل (که دوستش داری) با بچه های کلاس بخندی.سعی میکنی جلوی بغضتو بگیری سرتو میندازی پایین،استاد متوجه میشه میاد بالای سرت و آروم ازت میپرسه چی شده و تو میگی هیچی.

کلاس تموم میشه.استادو می بینی جلو در اتاقش ایستاده و به تو اشاره میکنه که بری تو اتاق و ازت میپرسه از من ناراحتی؟ میگی نه.پسرا چیزی بهت گفتن؟ نه.دخترا چیزی بهت گفتن؟ نه

و تو نمی تونی حرف دلتو به استادت بگی.همونطوری که خیلی حرفهارو نمیتونی به دیگران یا حتی پدر و مادرت بگی.

حالت خرابه،نمیتونی جلو اشکتو بگیری پس ترجیح میدی سریع از اتاق بیای بیرون حتی بدون خداحافظی .دیگه تو تاکسی مثل ابر بهار گریه میکنی.میای خونه چشات قرمز شدن و حوصله ی هیچ چیزی رو نداری.مامان ازت میپرسه چی شده حالت خوبه و تو میگی آره خوبم.میگه پس چرا بی حالی و تو میگی چون خستم.مامانها طبق معمول کوتاه نمیان.

مامان: پس چرا دماغت قرمز شده

من: صورتمو با صابون شستم و هر وقت این داروهای جوشمو میزنم پوستم قرمز میشه.

مامان: با کدوم صابونشستی؟ با محلول شوینده ات؟

من: نه،با صابون معمولی شستم.

مامان بعد از نیمساعت:

چرا قوز میکنی؟ سردته.سرما خوردی؟ 

من: نه سرما نخوردم.حالم خوبه.فقط خستم.خوابم میاد.حوصله ندارم.

مامان میره واسم ژاکت میاره و میگه بپوش.هر چی بهش میگم سرما نخوردم.به زور میندازه روی پاهام.انگشت دست و پاهام یخ زده.شام نمیخورم چون میل ندارم و کلی سر شام نخوردن با مامان جروبحث میکنم.اشتها به میوه هم ندارم،و مامان باز جمله ی معروف و همیشگیشو استفاده میکنه «چی خوردی که سیری».ساعت یازده میشه و من میرم که بخوابم.مامان از آشپزخونه صدام میزنه.میرم و میبینم که داره برام آب پرتقال و لیمو میگیره،باز میگم که سیرم ولی مجبورم میکنه که بخورم.

مامان: فردا با آرمیتا برو یه سرم بزن آب بدنت کم شده و بدنت ضعیف شده

من: ای بابا چند بار بگم حالم خوبه و فقط حوصله ندارم.

مامان قشنگ و مهربونم طفلک نمیدونه که این قلبمه که ضعیف شده نه بدنم.این قلبمه که زودرنج شده و زود میشکنه.این قلبمه که یه ماهی هست امونمو بریده.این قلب بی صاحابمه که بهونه گیر شده،که لجباز شده،که با هر حرفی چشمامو میسوزونه.

آبمیومو می خورم و میرم که بخوابم.سرمو میبرم زیر پتو و یک ساعت یک دل سیر گریه میکنم.اینقدر گریه میکنم که صبح چشام میشه مثل چشمای کره ایها.اینقدر گریه می کنم که نه تنها قلبم که بینیمم می گیره و تنها راه نفس کشیدنم میشه دهنم.دهانی که تا صبح باز می مونه و دستمال کاغذیی که مچاله شده کنار بالشم.اما من هنوز دلتنگم.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۷
آرامیس

گاهی وقتا هرچقدر تلاش میکنی تا خودتو تغییر بدی،تا بهتر بشی تا اوضاعت تغییر کنه نمیشه که نمیشه.خیلی سخته.شاید استعدادشو نداری،شاید در توانت نیست.تو از جون و دل واسه کارت مایه میذاری،به خودت فشار میاری که عالی باشی،به خودت اعتماد به نفس میدی و میگی من میتونم.من از پس این کار برمیام.من باهوشم فقط کافیه کمی تلاشمو بیشتر کنم.من میتونم مثل بقیه خوب باشم،شایدم بهتر از بقیه،اما ...

اما انگار امید الکی دادن به خودت فایده ای نداره.شاید بیشتر از حد از خودت انتظار داری.شاید برای این کار آفریده نشدی.شاید شاید و هزار شاید دیگه که به ذهنت خطور میکنه و تو سعی میکنی نادیدش بگیری؛سعی میکنی باورش نکنی.

اما نمیتونی.باور کردن باورهایی که قبولش نداری خیلی سخته.

باور کن خیلی سخته!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۸
آرامیس

میری کلاس زبان،خودتو خفه میکنی انگلیسی صحبت کنی.اون وسطا کم میاری بجای انگلیسی ،فارسی صحبت میکنی.از کلاس که میای بیرون،وقتی میخوای تاکسی سوار شی،وقتی میخوای با بابا و مامانت صحبت کنی؛بجای فارسی می افتی به انگلیسی صحبت کردن.وقتی سرکار هستی،شروع میکنی به تپق زدن،اونم تپق های بسیار ضایع و ناجور،نمیدونی انگلیسی حرف بزنی یا فارسی،کلا حرف زدنو یادت میره.

یه همچین آدم بی جنبه ای هستیم ما   😁

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۲:۰۴
آرامیس

دیشب امتحان ترم زبانم بود.کلی استرس داشتم.اصلا من همیشه موقع امتحانها استرس دارم حتی اگه درسمو خونده باشم.خیر سرم مثلا من رشته روانشناسی خوندم ولی موقع آزمونها یکی باید بیاد به من امیدواری و آرامش بده.

تازه امروز کمی سرم خلوت شده و راحت نشستم بدون اینکه کار عقب مونده ای داشته باشم.حالا دارم میفهمم علت اینهمه جوش روی پوستم،به خاطر استرس و فشار کاریه.از یه طرف مهدکودک از طرف دیگه کارهایی که باید واسه اونجا انجام بدم،از طرف دیگه کلاسهای زبانم که همیشه هول هولکی میخونمشون.این وسط کلاسهای باشگاهم که میلی وقته نرفتم.واسه خودم تاسف میخورم.مثلا ماه دی آزمون کمربند داشتم.حالا بچه های همدوره ی من میرن آزمون کمربند مشکیشونو میگیرن،من با خیال راحت نشستم اینجا.اصلا آمادگیشو ندارم و تمرین نکردم.هم دوست دارم برم باشگاه حداقل تا دو ماه دیگه آزمون بدم هم حالشو ندارم.یه جورایی نسبت به بیشتر چیزا بی تفاوت شدم.

چرا من اینجوری شدم؟ 

آیا این از علایم افسردگیه؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۷
آرامیس