بانوی هزار فصل

پربیننده ترین مطالب
  • ۹۴/۰۷/۲۴
    :(

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

دو سه ماهی هست که صورتم به شدت جوشی شده.دفعه قبل هم اینطوری شده بود که دکتر پوست رفتم و برای جوشهام کپسول و برای جای جوشها و لکه هاشون که می مونه لایه بردار داد.اولش خوب بود ولی وقتی قرص ها و داروهام تموم شد بعد از دو سه ماه،باز دوباره شروع به جوش زدن کرده.پوستم حسابی داغون شده.جوشهای چرکی قرمز دردناک از گونه ها و پیشونی گرفته تا دور لب و حتی توی ابروهامم دراومده و منو حسابی کلافه کرده.پوستم مختلط و متمایل به چربه.حتی وقتی پوستم خشک و پوسته پوسته میشه و شبها کرم میزنم فردا همونجا جوش میزنه.بعضیا گفتن از ادویه های غذاهاییه که می خوری.در صورتیکه من همیشه و قبلنا هم در حد معمول و تو غذاهامون از ادویه ها استفاده می کردم و هیچ مشکلی نبوده.بعضیا میگن از کرم هاییه که مصرف می کنی.من همیشه سعی می کنم کرمهای مخصوص پوستهای چرب و آکنه لاین بخرم.تو این مدت هم اینقدر پول به کرمهای ضد آفتاب مختلف دادم و امتحانشون کردم که خسته شدم.همه شون چرب بودن.از کرم اوریاژ و بیودرما و الارو بگیر تا کرمهای ضدآفتاب مدیلن و سی گل و سان سیف؛تو بین این همه کرم که به پوستم نساخته الارو نسبت به بقیه بهتر بودن.بعضی ها هم میگن هورمونهای بدنت بهم ریخته.بالاخره ما نفهمیدیم این پوستمون چه مرگش شده.دوست ندارم باز دوباره برم دکتر و بهم لایه بردار بده و یه مشت قرص مختلف بده.گفتم از تجربه شماها استفاده کنم.شاید پوست شما هم مثل من باشه،و مشکل منو داشتین که حل شده.

کسی از شماها یک کرم ضدآفتاب خوب برای پوستهای چرب و جوشی که جذب پوست بشه و حالت کرم پودری هم داشته باشه سراغ نداره ؟ 


ممنون میشم بابت راهنماییهاتون



+ خواستم از همه تون تشکر کنم که لطف کردین و تجربه ها و راهنمایی هاتون رو در اختیار من گذاشتین.



۱۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۱۱
آرامیس

هانیه شش ساله: خانوم، شما ازدواج کردین؟

من: نه

هانیه: آهااااا ،پس بگو چرا ابروهاتونو برنداشتین.

من: !!!!!!!!!

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۱۱
آرامیس

ساعت ده و نیم صبح رفتیم باشگاه.قرار بود فرزان عاشور زاده (پدیده ی تکواندو جهان) و کاپیتان تیم ملی تکواندو که (مربی فرزان هم هست) علیرضا نصر آزادانی بیان باشگاه تا با پسرای کمربند قرمز به بالا تمرین کنن (حالا هر کی ندونه فکر می کنه فرزان پسر خالمه به اسم کوچیک صداش می کنم :) ). یه جورایی میشه گفت کارگاه آموزشی بود.ما هم که نمی تونستیم با پسرا بریم تمرین کنیم با مربیمون نشستیم و تکنیکهای مبارزه رو که با بچه ها تمرین می کرد نگاه کردیم.واقعا فرزان چه سرعتی داشت.بدن نرم و آماده،عکس العمل بالا،قوی،فکر کن با این سن کمش قهرمان جهان شده بود و مدال طلا گرفته بود.واقعا آفرین داشت.آدم وقتی این آدمای موفقو می بینه بهشون غبطه میخوره.امیدوارم همیشه موفق باشه.

برنامه تا ساعت یک ظهر طول کشید و من خسته و کوفته اومدم خونه.استادم گفت که این برنامه عصرم ادامه داره اما تو یه باشگاه دیگه،و به خاطر اینکه بچه ها بتونن برن،کلاس عصرشو کنسل کرد.دوباره از ساعت چهار و نیم کلاس شروع شد تا ساعت هفت عصر،که من زودتر یعنی ساعت شش و نیم اومدم بیرون،بسکه دوستم غر زد پاشو بریم.پس کی میریم.خوب بود که این باشگاه مسیرش نزدیکتر بود.آخه واسه باشگاه صبح تاکسی نمی برد و مجبور شدم آژانس بگیرم.

وقتی اومدم خونه حسابی خسته بودم انگاری کوه کنده بودم،با اینکه فقط نقش یک بیننده رو داشتم.





۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۵۲
آرامیس

خواهرم با شوهر و بچه هاش دارن میرن مسافرت همدان،برادرم با خانمش میخواد بره شمال و طرفای تبریز،اصلا همه دارن میرن مسافرت.تو این هوای خنک پاییزی،که رنگ برگا عوض شده و از درختا می ریزه پایین،تو این هوای ابری،منم دلم مسافرت میخواد.

تو این هوای لعنتی،یه آدم لعنتی تر پیدا نمیشه که منو ببره سفر؟ تو این هوای لعنتی یکی باید باشه که با هم چمدونمون رو ببندیم سوار ماشینمون بشیم.تو این هوای ابری تو جاده پنجره هارو بکشیم پایین و ترانه ی مورد علاقمون رو از ضبط ماشین گوش کنیم،با هم هله هوله و میوه بخوریم.بگیم و بخندیم و هوای سرد و خنک پاییزی رو با تموم وجود بکشیم تو ریه هامون.آخ هوا بدجوری دو نفره ست.

اما حالا که کسی نیست که با هم بریم سفر و روحیه مون عوض شه؛حالا که نمی تونم تو این هوای ابری بشینم کنار دریا و انگشتای پاهامو فرو کنم تو شنهای خیس ساحل و موجهای دریا بیان شنهای زیر پامو خالی کنن و با خودشون ببرن؛حالا که نمی تونم تو جنگلهای شمال قدم بزنم و از سایه ی درختا لذت ببرم و صدای خش خش برگارو رو زیر پاهام بشنوم و با همدیگه من تو چای زغالی درست کنیم و کبابی بزنیم تو رگ و حسابی از هوا لذت ببریم و با هم حرف بزنیم،دستای همو بگیریم و بین درختا بدویم؛حالا که کسی نیست من چیکار می کنم؟

میرم تو خیابونا تو این هوای ابری قدم میزنم.به آدمهایی که از کنارم عبور می کنن نگاه می کنم.بدون اینکه قصد خرید خاصی داشته باشم از پشت ویترین مغازه هارو تماشا می کنم.دختر و پسری جوونی رو می بینم که معلومه تازه با هم نامزد شدن و اومدن برای خرید حلقه طلا،جلو مغازه وایستادن و شادی از چشماشون میباره و میخندن.زن و مرد میانسالی رو می بینم.مرد رو می کنه به زنش و میگه خسته شدی خانوم بیا با هم بریم یه بستنی بخوریم.من تنها تو این هوای ابری و گرد و خاکی که بلند شده و برگای پاییزی رو می کوبه تو صورتم،از کنار سینما رد میشم.تنهایی سینما رفتن لذتی نداره.میرم داخل فروشگاه محصولات فرهنگی شش،هفت تا فیلم دی وی دی قشنگ می خرم و میام خونه.برای خودم قهوه و کیک درست می کنم.یکی از فیلمهارو میذارم داخل سی دی رم کامپیوتر،قهوه و کیک میخورم و فیلم تماشا می کنم.یک سیب سبز ترش از یخچال برمیدارم و گاز میزنم و خودمو سرگرم می کنم.مثلا خوشحالم و دارم از زندگی لذت می برم.وای چه هوای عالیی،چه کیک خوشمزه ای و چه بوی قهوه ی ترکی که پیچیده تو فضای خونه.خودمو گول میزنم.چقدر تنهایی خوبه.چقدر تماشای فیلم با این قهوه ی غلیظ  و این کیک خوشمزه می چسبه.

آهههههه چه هوای لعنتیه دلچسبی.تو این هوای لعنتی یکی باید باشه.مطمئنا یکی باید باشه.





۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۶
آرامیس

دو روز پیش اینقدر تو باشگاه ضربه پا زدم یا به قول مامانم جفتک و لگدپرونی کردم که هنوزم پاهام حسابی خسته اس.آخه پیری گفتن،جوونی گفتن.از سن و سال ما گذشته خب.مارو چه به ورزشهای رزمی :)) ولی خودمونیم لگد زدن و جیغ کشیدن عجب حالی میده.دلت باز میشه و روحتو حسابی جلا میده،و همینطور تخلیه ی انرژی میشی.انگار دوباره متولد میشی و با روحیه ی شاد و پرانرژی برمی گردی خونه.حالا بماند که ماهیچه های ران پات کش میان و درد میگیرن.ولی همین دردشم کلی لذت داره.

وسایل مبارزمو گذاشتم گوشه ی اتاقم،مامان اومده داخل اتاق بو میکشه و میگه یه بویایی میاد و میره و میرسه به بند و بساطم کوشه ی اتاق،و میگه بوی لاشه میده.میگم بوی چی؟ میگه بوی لاشه ی مرده،بوی جنازه ی فاسد شده.خواهرم میگه بوی پا و عرقه نه لاشه!

من ؟ آیکن دختری که تا گردن فرو رفته تو نایلون هوگو و روپایی و ساق دست،و داره بو میکشه تا بفهمه دقیقا بوی چی میده!   :)))





۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۳۸
آرامیس

آیا یکی از ایستگاه های زندگی را اشتباه عوض کرده بودم؟

زندگی ام کجا به گند کشیده می شد؟ کسی جایی منتظرم بود؟ لولا و سیمون و ونسون دلداری ام دادند،کمی به خودم آوردند،انگار به خیرخواهی آنها تن داده بودم.

وانگهی از هم خرده هایی گرفتیم و همه وانمود کردیم که متقاعد شده ایم.

چون به هر حال زندگی،بگویی نگویی،بلوفی بیش نیست،نه؟

میزِ بازی کوچک است،کارت ها ناقص،و آن قدر ضعیف دست آورده ای که رغبت نمی کنی بازی را تا آخر بروی...



+ گریز دلپذیر / آنا گاوالدا


 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۳۵
آرامیس

نمیدونم چرا وقتی برام خواستگار میاد به جای اینکه مثل همه خوشحال و شاد باشم؛برعکس بداخلاق میشم.ترش و شور میشم.اخلاقم سگی میشه.اعصابم بهم می ریزه و اینقدر بداخلاقی می کنم که همه رو از خودم می رنجونم.از شدت فشار روحی و عصبانیت سر درد می گیرم.وقتی که کسی پاشو میذاره تو خونمون احساس می کنم که اومده آرامش و راحتی منو بهم بزنه.اومده منو از خانواده ام جدا کنه.اومده آرزوها و هدفهایی که داشتم یه شبه به باد بده.اومده جلو پیشرفت منو بگیره.اومده منو محدود کنه.شاید واقعا اینجوری نباشه ولی من این حسو دارم.نمی تونم به هیچکس از کسانی که میان اعتماد کنم.نمی تونم به تنهایی انتخاب کنم.توی یه دو راهی گیر می کنم،دوراهی خواستن یا نخواستن،دو راهی قبول کردن یا رد کردن.توی این مواقع اینقدر غر میزنم و گریه می کنم و اینقدر بهانه و اشکال از طرف می گیرم و به خانواده ام ارائه میدم که فقط یه جوری طرف از سرم وابشه و بره پی کارش و من بتونم به همون زندگی آروم و بدون دغدغه و آرامشی که داشتم برگردم.خانواده هم انتخاب رو به خودم واگذار می کنن،کاری که من همیشه ازش می ترسیدم.اینکه اشتباه کنم و بعد پشیمون بشم و راه برگشتی نباشه.اینکه شاید این آدمی که اومده نیمه ی گمشده ی من نباشه.اینکه باید هنوز منتظر بمونم تا کسی که قسمت منه و خوشبختیم در گرو ازدواج با اونه بیاد.یا شایدم یکی از این همه آدمی که اومدن و من به بهانه های الکی ردشون کردم می تونست منو خوشبخت کنه.شاید با خودتون فکر کنین من منتظر شخص خاصی هستم که بیاد،چیزی که گاهی خانواده ام فکر می کنن.نه من منتظر هیچکسی نیستم.هیچ دوست یا عشقی هم تو زندگیم ندارم که قرار باشه پاشو بذاره تو خونمون و از والدینم جواب رد بشنوه.آرزوی ازدواج با هیچکسی هم تو سرم نیست.

انتخاب،انتخاب برای من سخت ترین کار دنیاست.انتخاب بین رفتن و موندن،انتخاب بین پذیرفتن و رد کردن.انتخاب برای یک عمر زندگی مشترک.



۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۸
آرامیس