بانوی هزار فصل

پربیننده ترین مطالب
  • ۹۴/۰۷/۲۴
    :(

۱۶ مطلب با موضوع «خرده ریزه های شادی بخش» ثبت شده است

روز معلم بود و بعضی از بچه ها برای معلمشون کادو خریده بودند.مهدیه هم برای من یک ظرف میوه خوری هدیه گرفته بود (مهدیه مقطع پیش دبستانیه). مهدیه خوشحال و شاد می خواست به پسر خاله اش که تو اتاق پیش دبستانی دیگه بود،خبر بده که من واسه معلمم کادو گرفتم و یه جورایی پُز بده و قیافه بگیره.برای همین از من خواست که اجازه بدم که بره تو کلاس دیگه،چون با پسر خاله اش کار داره.مهدیه میره جلو کلاس دیگه و در میزنه.

مهین جون (مربی) در را باز می کند.

مهدیه: میشه یمین رو صدا بزنید.

مهین جون: چیکارش داری؟

مهدیه: کارش دارم صداش بزن.یمین بیا کارت دارم.

یمین از اتاق بیرون می آید و از مهدیه با حالتی مغرورانه می پرسد.

یمین: چیکارم داری صدام زدی.من کار داشتم.

مهدیه (با عشوه و ناز): امروز روز معلمه و من واسه خانوممون کادو یک ظرف میوه ی خوشگل خریدم.تو واسه مهین جون چی خریدی؟

یمین (با دهن کجی و شکلک بخوانید): تو دیوونه ای.مگه منم مثل تو دیوونه ام که ازین کارا بکنم!!!!!


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۹
آرامیس

منو خواهرم عاشق قرص اسمارتیز هستیم و گاهگاهی که میریم بیرون،از سوپرمارکت می خریم.هر وقت که مادری مارو در حال خوردن می بینه می پرسه این آت و آشغالا چیه که می خورین و ما میگیم اسمارتیزه،بیا یه دونه بخور خوشمزه اس.

مادری:نمیخوام؛اینا قرص فضاییه؟ 

من: نه.حداقل یه دونه بخور مزه شو ببین.

مادری: خودتون بخورین.

من: ببین اینا با اون قرصا فرق میکنه و یکی نیست.اینا مثه شکلاته و وسطش کاکائوییه و روکش رنگی داره.هیچ کاریت نمیشه یه دونه بخور.

مادری: نه نمی خورم؛خودتون بخورین بال دربیارین برین تو فضا !!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۹
آرامیس

دوران دبیرستان که بودم خیلی چاق و تپل بودم.زنگ ورزش که معلم پدرمونو درمی آورد و مجبور بودیم دور زمین بسکتبال و والیبال رو دو سه دور بدویم؛من همیشه جزو آخرین نفرات بودم و نفس زنان و هِلِک هِلِک کنان وقتی که آخرین نفرات هم داشتن نفس چاق می کردند من می دویدم تا به آخر خط برسم.توی دویدن هم همیشه نفس کم می آوردم،اما لاغر شدم طوریکه الان ورزشهای رزمی میرم و با این سن بالام از همشون سریعتر میدوم و دیرتر خسته میشم.حالا می خوام رمز و راهکار لاغریمو به شما هم بگم.پس خوشحال باشین که دارم بهترین روش لاغری بدون صرف هزینه ی بالا و بدون رژیم و گرسنگی رو به شما یاد میدم.میخواین بدونین چطوری؟

من یک دختر دایی دارم که سه،چهار سال از من بزرگتره و اون زمان که خیلی چاق بودم،هر وقت تو مهمونی ها و عروسی ها منو می دید همش لپمو می کشید یا از بازوم نیشگون می گرفت و همونطور می گفت وای چقدر تپل و نازی،وای چقدر لپای گلیی داری،کاش منم مثل تو چاق میشدمو و ازین حرفا؛منو میگین هی حرص میخوردم و دندونامو مثل این گُرگهایی که آمادۀ حمله اند بهم فشار می دادم  و میسابوندم ولی فقط به خاطر اینکه مامانم ناراحت نشه چیزی به دختر داییم نمی گفتم.این شد که هر روز و همیشه این دختر دایی ما گفت و گفت تا بالاخره بطور ناخودآگاه من لاغر شدم؛جوریکه دهن همه وا مونده بود و راز من و رژیمی که باهاش خودمو لاغر کردم می پرسیدن.

حالا شما چی نیاز دارین؟ بله،یک دختر دایی یا دخترعمو یا دخترخاله یا دوست یا هر کسی که چشماش خوب کار کنه.ازش بخواین از خصوصیتی و ویژگیی که شما دارین و دوستش ندارین هی تعریف کنه،هی تعریف کنه و به این صورت شما لاغر میشین یا اون ویژگی بد و ناراحت کنندتون از بین میره.

نکته: حواستون باشه اون فرد مورد نظر از ویژگی و زیبایی که تو صورت و ظاهرتون هست تعریف نکنه.چرا؟ چون همونطور که اون خصوصیت بد برعکس میشه،خصوصیت خوب شما هم برعکس میشه.یه مثال میزنم.مثلاً اگه پوست صاف و بدون خال و لکی دارین،نذارین ازش تعریف کنه و سریع موضوع بحث رو عوض کنین و به زمینه ای که خودتون دوست دارین هدایتش کنین،چون در غیر این صورت شما تبدیل به یک دختر خالخالی و کک مکی میشه.از ما گفتن.

این روش رو من جواب داده،انشااله که روی شما هم جواب خواهد داد.برین و دعا به جون من بکنین که راههای جادویی و تضمینی،اونم بدون صرف هیچ هزینه ای رو در اختیار شما میذارم.

 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۷
آرامیس

یکی از درگیری های ما با مامان در شبها بر سر مصرف برق است.با اینکه ما درکل خانواده ی کم مصرفی هستیم و تمام لامپهای منزل از نوع کم مصرف یا مهتابیست؛باز هم مامان در ازای یک لامپ اضافه که در یکی از اتاقها روشن شود،فوری یکی از لامپهای سالن (که مخصوص تجمع کل خانواده در زمان تلویزیون دیدن یا شام و ناهار خوردن است) را خاموش می کند.فکر کنید یک خانه بزرگ با دو لامپ کم مصرف و یک لامپ مهتابی که مادر دائم آن را خاموش میکند و ما روشن.حالا در نظر بگیرید اگر هر کسی مثل مامان من در مصرف برق اینقدر صرفه جویی می کرد نه تنها برای نوه هایمان که برای نسلهای بعدی و بعدی هم خاموشی نداشتیم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۶
آرامیس

ز چیزهای مورد علاقه و هیجان انگیز من از بچگی تا الان این بوده که به سه جا دستبرد بزنم.یکی از جاهای مورد علاقم داروخونه و بعدی سوپرمارکت و آخری فروشگاه های بزرگ لوازم آرایشی بهداشتیه!  

نه اینکه با خودم اسلحه ببرم و بگم دستا بالا و درحالیکه کلاه مشکی با دوتا سوراخ برای چشام روسرم کشیدم گاوصندوق یا دخل اونجارو خالی کنم نه!

من به پول احتیاجی ندارم.فقط عاشق خرت و پرتهای داخل مغازه هستم.توی داروخونه عاشق انواع کرمها،شامپو،صابونهای بهداشتی و توی مغازه ی سوپرمارکت عاشق انواع خوراکیهای خوشمزه ی توی قفسه ها و مغازه ی لوازم آرایشی رو که کلاً همشو دوست دارم! 

دوست دارم شب برم تو مغازه و کسی هم اونجا نباشه.   مغازه دزدگیر هم نداشته باشه لطفاً،چون من واسه ی چند تیکه وسیله،حوصله ی پلیس و شکایت ندارم.داشتم می گفتم برم توی مغازه و هرچی دوست دارم بردارم و بیام بیرون؛فقط همین.مگه این خواسته ی زیادیه؟ 

حالا چرا فحش میدی؟ میگی چیکار کنم اینم یکی از آرزوهای بچگیم بوده خُب!

فکر می کنی بَد باشه اگه الانم یه همچین آرزویی داشته باشم؟    



 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۰۰
آرامیس


مکالمه ی بین من و بچه های کلاسم:

 

مرضیه: خانم امروز چی داریم؟

من: امروز شنبه اس،روز رنگ زرده،تو برنامه ببین؛اول کتاب،بعد خمیر بازی،شعر،نقاشی،انگلیسی و بازی فکری

مرضیه: فردا چی داریم؟

من: فردا لوحه ی آموزشی،قرآن،کتاب،قصه های کهن،گواش و بازی تو حیاط

مرضیه: آرامیس جون روز بعد چی داریم؟

من: حالا باشه دوشنبه بشه،ببینم من زنده ام یا مرده.

 

بعد از نیم ساعت

 

مهدیه: آرامیس جون،فردا برنامه مون چیه؟

هانیه: اوووووه! حالا بذار فردا بشه؛ببینیم آرامیس جون زنده اس یا نه؟

من:  !!!!!!!




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۲۳
آرامیس