بانوی هزار فصل

پربیننده ترین مطالب
  • ۹۴/۰۷/۲۴
    :(

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جوانی کجایی» ثبت شده است

دوشنبه تولدم بود.دیگه چند ساله که روز تولدم خوشحال نیستم.هر سال تو اوج تابستون 12 مرداد که میرسه من یک سال به پیری و به مرگ نزدیکتر میشم.پدر و مادرم هیچوقت سالروز تولدم یادشون نمیمونه مگه اینکه خواهرم بهشون یادآوری کنه.سالهاست دیگه دوست ندارم کسی روز تولدمو بدونه و بهم تبریک بگه.احساس پوچی می کنم.خسته ام خیلی خسته.

موهای سفیدم بیشتر شده و فاصله ی بین رنگ کردنام کمتر.روحم خسته اس اما جسممو سرپا نگه داشتم.تو ظاهر با دیگران میگم و می خندم اما درونم غوغاست.

وقتی که کوچیکی دوست داری سریع بزرگ بشی.سالگرد تولدت که میرسه دوست داری عالم و آدم خبردار بشن که تو یک سال بزرگتر شدی.سرتو می گیری بالا،سینَتو میدی جلو و بادی به غبغب میندازی انگار چه خبره؛انگار میخوای فیل هوا کنی.انگار قراره چه کار مهمی توی دنیا توسط تو صورت بگیره.

از یه سنی به بعد می افتی تو سراشیبی زندگی.دست خودت نیست،کم کم،کم میاری.دیگه از بالا رفتن سنت احساس شادی نمی کنی.دیگه تو سالروز تولدت ذوق نمیکنی.دیگه از تبریک و هدایای دیگران ذوقمرگ نمیشی.احساس می کنی به پایان خط رسیدی.احساس میکنی دیگه وقت رفتنه.

از یه سنی به بعد دیگه نمی تونی مثل دخترهای نوجوون رفتار کنی.نمی تونی مثل تین ایجرها لباس بپوشی.از سن سی سالگی به بعددیگه نمیتونی تیپ اسپرت بزنی،نمیتونی کوله ات رو بندازی پشتت و بری جلو مغازه جینگیل جات و رنگی رنگی وایستی و از دیدنشون قند تو دلت آب شه؛یا با دیدن لاکهای خوشگل دست و پاهات شُل شه و یا با دوستات دیوونه بازی دربیارین و با صدای بلند به کارهاتون بخندین.دیگران ازت انتظار دارن مثل خانومها رفتار کنی،مثل خانمها لباس بپوشی.دیگه نمیشه با انواع و اقسام کرمهای ضدچروک،ضدلک و روشن کننده سنتو به عقب برگردونی و دوباره جوون بشی.دیگه حتی با کرم پودر هم نمیتونی خودتو گول بزنی.

هههوف ! دلم میخواست سنم تو 25 سالگی متوقف میشد.کاش سن آدم هر سه سال یکبار اضافه میشد.کاش هر سال روز 12 مرداد خدا پیریمو به رُخم نمی کشید! 



۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۹
آرامیس